معنی صفت ابدی
فارسی به عربی
ابدی، خالد، دائم
لغت نامه دهخدا
ابدی. [اَ دا] (ع ن تف) آشکارا. آشکارتر.
ابدی. [اَ ب َ] (ص نسبی) جاوید. جاویدان. باقی. همیشه در مستقبل. جاودان. جاودانه. جاودانی. که آخر ندارد از حیث زمان. بی کرانه. که معدوم نشود. (تعریفات جرجانی). پاینده. پایا. که همیشه باشد. هرگزی. همیشه. مقابل ازلی. || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.
عربی به فارسی
ابدی , ازلی , جاودانی , همیشگی , فناناپذیر , بی پایان , داءمی , پیوسته , مکرر , لا یزال , جاوید , همیشگی داءمی
فرهنگ معین
جاوید، باقی، نامی از نام های خدای تعالی. [خوانش: (اَ بَ) [ع.] (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
آنچه فنا و زوال نمیپذیرد و همیشه باقی است، جاودانی، پاینده، نابودنشدنی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
همیشگی، جاوید
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازلی، باقی، پایا، پاینده، جاودانه، جاویدان، دایمی، سرمد، فناناپذیر، همیشگی
ترکی به فارسی
جاودان
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ایتالیایی
eterno
فارسی به آلمانی
Beständig, Dauerhaft, Dauernd, Ständig
معادل ابجد
587